یک گلی بود که هنوز غنچه بود دلش می خواست تا بارون بیاد و اون بتونه بزرگ بشه . خیلی ناراحت بود از اینکه بارون نمی اومد و یکدفعه اون دورترها یک گلی رو دید که یه ابر سیاه بهش بارون می داد اما گل صورتی هر چی منتظر موند تا ابر سیاه بهش برسه نرسید تا این که اون ابر رنگش سفید شد و همراه باد رفت . گل خیلی فکر کرد تا به یه راهکار برسه بعدش اولین راهکار برای باریدن بارون رو انجام داد و شروع کرد به خوندن شعر" بارون... بارون... بریز .. بریز... بریز.. بارون بریز... بریز... بریز..."
اما جواب نداد . گل صورتی رفت سراغ راهکار دوم که بگه اون ابره بارون بباره بعد به ابره گفت می شه خودتو سیاه کنی تا بارون بیاد . ابر جوابشو داد- فردا این کارو می کنم.
گل صورتی فردای اون روز دید که ابر سیاه روی سرش ایستاده و آماده بارون دادن به گل بود و اون گل با ریشه هاش آب بارون رو خورد و بعد تبدیل شد به یک گل صورتی قشنگ و زیبا.
جهت ارج نهادن به زحمات و تلاش های نویسندگان سایت، و به منظور حفظ قانون حق انتشار مطالب سایت، تمام سعی خود را به کار گرفته ایم تا جایی که امکان دارد، برداشت مطالب از سایت امکان پذیر نباشد.
لطفا بر روی صفحه کلیک نمایید تا محتوای صفحه نمایش داده شود.
سایت شبکه اجتماعی نویسندگی آنلاین و کتابخوانی آنلاین
تمشک
از شما دوست و همراه عزیز سپاسگزار است که وقت خود را صرف مطالعه
داستان کودکان
گل صورتی قشنگ
به قلم نویسنده خوبمان
هامین حجتی
نمودید.
در صورتی که این پست مورد پسندتان بود، لایک را فراموش نکنید.
در صورتی که نظری در مورد این پست دارید، حتما با نویسنده عزیز این پست به اشتراک بگذارید.
این پست را با دوستان خود به اشتراک بگذارید و
تمشک
را در شبکه های اجتماعی دیگر و به دوستان خود معرفی نمایید.
اگر در حال حاضر فرصت مطالعه این پست را ندارید، آن را به
لیست نشان شده های
خود اضافه کنید
تا در فرصت مناسب، از بخش
لیست نشان شده ها
به راحتی برای شما قابل دسترسی باشد.
اگر به این پست علاقه مند بودید، آن را به لیست علاقه مندی های خود اضافه کنید تا در صورت تمایل
به مطالعه مجدد، از بخش
علاقه مندی ها
به راحتی برای شما قابل دسترسی باشد
اگر این پست را مطالعه نمودید، با انتخاب این آیکن، می توانید آن را مشخص نمایید.
این آیکن به شما کمک می کند تا با یک نگاه اجمالی به لیست پست ها،
متوجه شوید کدام پست ها را نخوانده اید و به سراغ آنها بروید.